اتفاق مهمی که تو این روزها افتاد این بود که یک قدم بزرگ برای مستقل شدن برداشتی و اونم از شیر گرفتن پسر گلم بود.که مامانی تو نستم خدا رو شکر دو سال تموم بهت شیر بدم.خیلی خیلی اتفاقی شد و خوشحالم که برنامه ریزی شده نبود چون اون موقعه آخرین باری رو که میخواستم بهت شیر بدم و تمومش کنم برام بسیار دردناک میشد و شاید بیشتر اذیت میشدم.وابستگی روحی مادر به شیر دادن بسیار بیشتره و ایننم بگم که راحت هم نپذیرفتی و تقریبا تا هشت روز سراغشو میگرفتی.اینجوری شد که برای چکاب رفتم دکتر و قراربود ناشتابرم آرمایش خون بدم که صبح پیش بابا موندی و خواب بودی من وقتی از آزمایشگاه برگشتم دیدم بیدار شده بودی و دیگه انگار یادت رفته بود شیر اول بیدارشدنو بخوایی تا عصر دیدم نخوردی یک دفعه به سرم زد که ادامش بدم ......دو سال و ۱۹ روز شیر خوردی و این برای من بسیار ارزشمند بود و خاطرات زیباشو هیچوقت فراموش نمیکنم.
تقریبا تا ده روز خوابت حسابی بهم ریخت و کلافه بودی ووووو
خدا رو شکر این هم گذشت به سلامتی.
الان که دارم برات مینویسم سرماخوردی و ما جمعه داریم میریم مسافرت.امیدوارم تا آخر هفته خوب خوب بشی تا حسابی بهمون خوش بگذره